کودک بلوند برنابئو
می دانم حال و حوصله یمان سر رفته و ناراحتیم ولی می خواهم نبش قبر کنم.
و یا شاید بعد از این مقاله هوس کردم که خودم را به دست بعضی مخاطبان این سایت را بُکشم و بِکشم از میان صرو صدا ی گیتارو استکان بعد برخیزم از در بیرون روم.
می خواهم از روزنامه ی مارکا و نمره ی صفر سخن بگویم، بالا بیاورم تمام هلو هایی که خورده ام.
می خواهم از کامنت های طرفداران رئال بگویم و از گزارش بازی آقای فلاح عزیز و تکلیف شب بیماریم را نوشته و هجوم آورم پیش تمام دبیران بی صیرت و خود را ول کنم.
می خواهم از 30 میلیون یورویی بگویم که بعضی چنان ازش سخن می گویند که انگار نان سفره شان بوده یا از گلویشان بریده اند.
اما راستی چقدر راحت است بی انصافی کردن مگر نه؟ مگر نه اینکه ما این سوی این کره ی تو خالی عشق می ورزیم و عشقمان به تیممان مانند عشق به زنیست که سال ها عقد دیگران است و بی خبر از ما کودکانش را بزرگ می کند و ما چنان کور چشم و کور دل به کودکی از او در دل حمله می کنیم و تنفر میورزیم که انگار رحم مادرش را طلب کاریم.
هیچگاه یادم نمیرود یک شب میان آریزونا بود،آرزویی که لیزم میکرد بر تنبور مو هایم و از در خاطره برای جوانی بلوند و با تعصب بیرون رفتم.
جوانی که نه حرفه ای بودن سرش می شد و نه منطق و گویی مانند من عاشق سپیدی پیراهنی بود که شب هم حتی با چادر به سر کردن ماه نمی توانست سپیدیش را از چشمانم بگیرد.
جوانی که آمد و او را بهترین می خواندند و 30 میلیونش را نه از جیبمان زده بودند و نه تحلیل های حرفه ای و به ظاهر منطقیش به خیلی ها می آید.
آمده بود و قابل اعتماد بود و خوب در هر گوشه از زمینی که بازیش میدادند. در هر گوشه از زمین سبزی که از این سوی دنیا از پشت جعبه ی جادو به جای کبوتران رنگی از سکو های استادیوم دل را برایش پرواز میددادیم.
روز 28 فروردین ماه 90 دقیقه دلهره و پک های سیگارمان از سمت راست دفاع بود و آسودگیمان از سوی چپ. ولی بعد بازی باد به گلو می اندازیم و آوار میکنیم رویا ها و نا امیدیمان را بر سر کسی که می خواهد گوشه ای از قلب ما باشد. حتی اگر این سوی دنیاییم و حتی اگر نشانی از ما ندارد.
حتی یک لحظه هم که شده به این فکر کردید کودک نو متولد شده ی بلوند برنابئو 90 دقیقه با کمترین حمایت از سوی هافبک ها در سمت خود کوچه ای بن بست ساخته بود و چرا حتی در دقیقه 90 هم کسی از او پشتیبانی نکرد و او برای اولین بار جا ماند؟؟
چرا کسی حرف از مدافعان وسط نمیزند که چرا به راحتی پاسی زمینی باید به مهاجم حریف برسد؟
یک لحظه فکر کنید و مرور کنید اگر مدافعی دیگر جای او بود در این 90 دقیقه ی پر استرس به جای 2-1 نتیجه چه نتیجه ای بود؟؟
من می گویم شب پنجره نباشد ، نور نتابد بر درش و نئوپان ها فرو ریزد بعد از او....
و یا شاید بعد از این مقاله هوس کردم که خودم را به دست بعضی مخاطبان این سایت را بُکشم و بِکشم از میان صرو صدا ی گیتارو استکان بعد برخیزم از در بیرون روم.
می خواهم از روزنامه ی مارکا و نمره ی صفر سخن بگویم، بالا بیاورم تمام هلو هایی که خورده ام.
می خواهم از کامنت های طرفداران رئال بگویم و از گزارش بازی آقای فلاح عزیز و تکلیف شب بیماریم را نوشته و هجوم آورم پیش تمام دبیران بی صیرت و خود را ول کنم.
می خواهم از 30 میلیون یورویی بگویم که بعضی چنان ازش سخن می گویند که انگار نان سفره شان بوده یا از گلویشان بریده اند.
اما راستی چقدر راحت است بی انصافی کردن مگر نه؟ مگر نه اینکه ما این سوی این کره ی تو خالی عشق می ورزیم و عشقمان به تیممان مانند عشق به زنیست که سال ها عقد دیگران است و بی خبر از ما کودکانش را بزرگ می کند و ما چنان کور چشم و کور دل به کودکی از او در دل حمله می کنیم و تنفر میورزیم که انگار رحم مادرش را طلب کاریم.
هیچگاه یادم نمیرود یک شب میان آریزونا بود،آرزویی که لیزم میکرد بر تنبور مو هایم و از در خاطره برای جوانی بلوند و با تعصب بیرون رفتم.
جوانی که نه حرفه ای بودن سرش می شد و نه منطق و گویی مانند من عاشق سپیدی پیراهنی بود که شب هم حتی با چادر به سر کردن ماه نمی توانست سپیدیش را از چشمانم بگیرد.
جوانی که آمد و او را بهترین می خواندند و 30 میلیونش را نه از جیبمان زده بودند و نه تحلیل های حرفه ای و به ظاهر منطقیش به خیلی ها می آید.
آمده بود و قابل اعتماد بود و خوب در هر گوشه از زمینی که بازیش میدادند. در هر گوشه از زمین سبزی که از این سوی دنیا از پشت جعبه ی جادو به جای کبوتران رنگی از سکو های استادیوم دل را برایش پرواز میددادیم.
روز 28 فروردین ماه 90 دقیقه دلهره و پک های سیگارمان از سمت راست دفاع بود و آسودگیمان از سوی چپ. ولی بعد بازی باد به گلو می اندازیم و آوار میکنیم رویا ها و نا امیدیمان را بر سر کسی که می خواهد گوشه ای از قلب ما باشد. حتی اگر این سوی دنیاییم و حتی اگر نشانی از ما ندارد.
حتی یک لحظه هم که شده به این فکر کردید کودک نو متولد شده ی بلوند برنابئو 90 دقیقه با کمترین حمایت از سوی هافبک ها در سمت خود کوچه ای بن بست ساخته بود و چرا حتی در دقیقه 90 هم کسی از او پشتیبانی نکرد و او برای اولین بار جا ماند؟؟
چرا کسی حرف از مدافعان وسط نمیزند که چرا به راحتی پاسی زمینی باید به مهاجم حریف برسد؟
یک لحظه فکر کنید و مرور کنید اگر مدافعی دیگر جای او بود در این 90 دقیقه ی پر استرس به جای 2-1 نتیجه چه نتیجه ای بود؟؟
من می گویم شب پنجره نباشد ، نور نتابد بر درش و نئوپان ها فرو ریزد بعد از او....
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 6:26 PM توسط cr7
|